زمین به بهار نشست بهار گره از شکوفه باز کرد نسیم در گیسوی بیدافشان فروپچید غنچه شکفتن آغاز کرد وسبزه دمید گل همچون یادی فراموش گشته ،در آغوش چمن بشکفت.و تو ای بهار آرزوهای من ،بی آنکه برمن بگذری بر شکوفه ها گردش می کنی؛ به دوش نسیم پرواز می کنی ، در یادها می گذری ،در نغمه ها می چمی همسفر باد می شوی و بر ابرها گذار می کنی بی آنکه بخواهی نظری به ما کنی ...